Trigger

مجبور شدیم از بلاگفا کوچ کنیم : www.trigger.blogfa.com

Trigger

مجبور شدیم از بلاگفا کوچ کنیم : www.trigger.blogfa.com

نرو

همیشه میخواسته ام آنی باشم که میرود و احمقانه ترین کاری را کردم که میشد. رفتم. سالها فقط من رفتم، از دست هرکس که آمدنی بود و ماندنی، یا میخواست که باشد، حتی تو!
امروز نشسته ام اینجا، روی نیمکتی که حتی زاویه هایش را زمان طوری چیده که رو به من نباشی، که با مه ی دیدن ها باز نبینم چهره‌ای را، نگاهی را که. . .

از رنگ چشمهایت میترسیده ام همیشه، زمین هم این رافهمید، زمان هم. نیمکت شد شش گوشه که من یک گوشه اش بیفتم و تو یک گوشه و نبینی آن را که در دل من میگذرد و نبینم آن را که در چشمت میشود دید. نشسته ام و نگاهت میکنم که میروی 

اگر این یک فیلم بود، اگر من فیلمنامه نویس بودم، اینجا نما خارجی میشد و می آمد درست بالای سر من، آنجا که یک گوشه‌ی شش گوشه‌ی نیمکتم و نگاه میکنم که میروی و میگویم به خودم که نکند برای همه ی رفتن هایم محکوم بشوم به این که آنی بشوم که می میاند و می بیند که همه میروند. 

آنوقت کارگردان نمای بسته از چشم های مشوش من را میخواست که از این فکر به خودش آمده و ناگهان قطره‌ای که گیر کرده بود آن گوشه گوشه‌ها سیل شد.

و من چقدر عاشقم حس آن لحظه ای را که گریه ام صدا ندارد و میدانم که دارم گریه میکنم، با دلم، نه با چشمهایم.

آنوقت این فکر آنقدر چرخید و چرخید در دلم که دلم هری ریخت پایین و شد شب و من ماندم و تویی که آزاد از هرچه خیالی و خواب آلود، ماندم منی که غم داشت و چشمهای سرزنش کننده ات آمد میان غمش و گفت که معقول باش! یک زن معقول. چشمهایی که نفهمیدم چرا یه لحظه‌ام فکر نکرد که عقل خراب نیست، کار از جای دیگری خراب است.

آنوقت تو خوابیدی و من جز این انتظار نداشتم، آنوقتی که تشنه ام شد و تو را انداختم به جان لیموی بیچاره که آن را هم بچلاند. که شربت آبلیمو بشود برای روحی که امروز چرا اینهمه تشنه اش شده، نمیداند. اما با آن همه شکر، نفهمیدم چرا شربت آبلیمو هم تلخ شد. 

دوست داشتن سخت است. این را از روز اول میدانستم، به آن ایمان دارم، به سختی دوست داشتن ایمان دارم, اما به حکم ماندنم نه!

نرو !ا