Trigger

مجبور شدیم از بلاگفا کوچ کنیم : www.trigger.blogfa.com

Trigger

مجبور شدیم از بلاگفا کوچ کنیم : www.trigger.blogfa.com

حافظه ی ژنتیک من و قوم فراموش شده ام

اولین باری که با این پدیده رو به رو شدم ۱۷ سالم بود. پدربزرگم فوت کرده بود و شب خاکسپاری اش مردم زیادی آمده بودند خانه شان. یکنفر هم نمیدانم از کجا آمده بود و مرثیه خوانی می کرد. من تقریبا اشک هایم را ریخته بودم. روی ایوان نشسته بودم و به کسانی که تازه می آمدند خوش آمد میگفتم. ناگهان مداح شروع کرد به تالشی خواندن. صدای فریاد مادربزرگ و عمه هایم بلند شد و بعد دیگر هیچ چیز یادم نیست. چیزی توی آن نوا بود که بزرگی غم را صدچندان میکرد. فقط یادم می آید که یکی از فامیلهایمان شانه هایم را می مالید، پدرم بالای سرم ایستاده بود. عموها به صورت مادربزرگم آب میزدند و پدرم به کسی گفت مرثیه خوان را مرخص کند.

بعد مدام این موقعیت تکرار شد. زلزله بم بود و تلویزیون برای غمناک کردن صحنه ها رویشان دستون تالشی میگذاشت. و من گریه می کردم. پدرم زمزمه میکرد و من بغض میکردم. تا همین امشب که شب عاشورای ۱۳۹۴ باشد. منکه خیلی وقت است نوحه های تلویزیون و هیاتها به جای برانگیختن هرگونه احساس غم فقط دلم را بهم میزنند و اعصابم را ناراحت میکنند، نشسته بودم جلوی تلویزیون و پسته پوست میکندم. طبیعتا تلویزیون هم مدام نوحه های مختلف پخش میکرد. که ناگهان به سرشان زد نوحه ی تالشی پخش کنند و من باز بغضم گرفت.

از لحاظ فنی من تالش زبان محسوب نمی شوم. گرچه تالشی را خوب میفهمم و اگر بخواهم میتوانم با لهجه ی فارسی خوب صحبت کنم، هیچکس با من تالشی حرف نمیزند. نه پدر و مادرم و نه حتا مادربزرگم. اگر هم بزند من فارسی جواب میدهم چون به لهجه م میخندند. وانگهی، زبان تالشی در خاطره ی حقیقی من نقش پررنگی ندارد. منکه تمام عمر تهران زندگی کرده ام و شریک غم و شادی های قوم و خویشم نبوده ام جز در موارد معدودی، توشه ی پرباری برنگرفته ام از غنای فرهنگ تالشی. نمیتوانم این غمی که با صدای سوزناک و زبان تالشی بر دلم می نشیند جز با چیزی در حافظه ی ژن هایم توجیه کنم. و شاید هم همین باشد آنچه قلبم را اینطور پر میکند با استشمام بوی برنج رسیده توی هوای، با اولین نسیم کوهستان، با اولین صدای موجهای دریا، با دیدن نشخوار گاوها و با شنیدن آوازهایشان...