Trigger

مجبور شدیم از بلاگفا کوچ کنیم : www.trigger.blogfa.com

Trigger

مجبور شدیم از بلاگفا کوچ کنیم : www.trigger.blogfa.com

تجریش

راننده دوباره داد کشید: - تجریش، یه نفر دیگه

کلافه از گرما دستی به پشت گردن خیسم کشیدم. ساعتم را نگاه کردم. سرم را از پنجره ماشین بیرون بردم و تقریبا فریاد زدم:

-        آقا بشین بریم. من دونفر حساب میکنم

فکر کردم تا برسم تجریش حداقل یکساعتی توی راه میمانم با این وضعیت ترافیک. راننده هنوز ننشسته شروع میکند:

-        دو تا بوته سیر خریدم خانم، شد ۶ هزار تومن

علاقه ای به شنیدن شکایت این صنف همیشه شاکی ندارم. ۵۵۰۰ تومان میدهم دستش و هدفون هایم را از روی مقنعه میچپانم توی گوشم طوری که ببیند که دیگر نمیشنوم چه میخواهد بگوید.

توی سرم صدا تکرار میشود: "چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود"

میان راه بودیم. برای خاطر من با اتوبوس می آمد تا میدان ۷م از آنجا با تاکسی میرفت. برای خاطرش میرفتم تا میدان ۷م از آنجا با تاکسی میرفتم. میدان ۷م دورترین و تنها جایی بود که به هردو مقصد تاکسی داشت. من اینطرف میله او آنطرف. یکساعتی طول میکشید تا برسیم. یکساعت به شیدایی، در زلف که نه. در میله ی مشترک اتوبوس میشد آویخت[1]. آویخته بودم و خوانده بودم:

-        تا تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود؟[2]

خوانده بود:

-        چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود؟

پشت پلکم داغ میشود. دکمه ی نکست[3] را فشار میدهم. توی سرم میپیچد: " آی هوپ یو لایک دیس بات یو تینک یو کولر دن می"[4]

دوبل ایستاده بود کنار خیابان منتطر من، نیسان آبی در چشم بهم زدنی از کنارش گذشت. آینه ی بغل را با خودش برد. جیغ کشیدم. گفت:

-        فدای سرت! کجا بریم؟

پوزخند زدم:

-        شمال!

 رفتیم. گفت:

-        ببین چی برات دارم...

سرم را از پنجره بیرون بردم. هوای مرطوب با فشار خورد توی صورتم. داد زدم:

-        کاز یو تینک یور کولر دن می

سرم را آوردم تو و داد زدم:

-        یو آر کولر دن می احمق!

گرم است. هوا کم می آورم. دستم میرود روی  نکست. کسی میخواند: "ما به کافه ها و دود سیگار[5] ..."

از دود کلافه بود. نگاهش کردم. چیزی نگفتم. سیگار کشیدم. گفت:

-        بریم بیرون دارم خفه میشم. بسه!

چیزی نگفتم. دود را دادم توی بینی ام. از اینکار بدم می آمد. تیغه ی بینی ام تیر کشید. به سرفه افتادم. اشک توی چشمهایم جمع شد:

-        باید بروی دیگر. میدانم.

 لب برچید:

-        بیا دیگه تو هم نازنین.

گفتم:

-        ما به کافه ها و دود سیگار...

رویش را برگرداند.

-        ما به شب های تار دل بستیم.

 مستاصل نگاه کرد:

-        نازنین!

بیخیال خواندم:

-        بهار ما گذشته شاید. گذشته ها گذشته انگار! پاشو بریم! دیر شد!

دود از اگزوز اتوبوس کناری میرود توی حلقم. مقنعه را میگیرم جلوی بینی ام. توی سرم میپیچد: "نرو بمان!" نفسم را پرصدا میدهم بیرون. دکمه ی نکست را میزنم. کسی میخواند: "تا اشارات نظر نامه رسان من و توست"[6].

تولد سی سالگی ام، اول زمستان. لیوان یکبار مصرف را پرکردم. سرخوشانه خندیدم. آرتور با اخم گیتار میزد. بهار میخواند: "پاسخم گو به زبانی که زبان من و توست." داد زدم:

-        تست نه. سنگک!

 کسی لیوان را از دستم گرفت. بلندم کرد برد به تراس. سوز سرما رفت توی پاهای برهنه م.

نسیم خنک باغ فردوس میخورَد به صورتم. چشمانم را میبندم. چقدر خسته ام. "بر من گذشتی سر بر نکردی[7]"

به چشم های خسته اش زل زدم. داد زد:

-        انتظار داری چکار کنم؟ خونه رو ول کنم. بچه ها چی؟ پدر نمیخوان؟

به سقف نگاه کردم. فکر کردم اشکهایم بدون شتاب جاذبه زمین نمیریزند. بلند شدم. گفتم:

-        انتظاری ندارم.

کاغذ توی دستم را جلوی دستش گذاشتم. زیرلب گفتم:

-        از هیچکدومتون انتظاری ندارم.

شروع کردم به جمع کردن وسایلم. زیر چشمی نگاهش کردم. آمد تا جلوی در. مستاصل گفت:

-        میگی چه کنم؟

-        تو فقط وکالتنامه رو امضا کن. کارا رو خودم میکنم وخواندم: "آتش گرفتم چون شاخ نارنج، گفتم نظر کن سربر نکردی"

سرم را بلند میکنم. رسیده ایم. پیاده میشوم. پوشه ی مدارکم را محکم بغل میکنم. نیم ساعت مانده تا آخروقت اداره ی بیمه. از سر ولیعصر تا اول شریعتی میدوم. پله های اداره ی بیمه را دوتا یکی بالا میروم. سراسیمه میروم پشت باجه ی سوابق. هدفون را از یکی از گوشهایم در می آورم. میگویم:

-        آمده ام دنبال نامه ی سوابقم. شماره ی بیمه ام؟ بله. مرسی

نامه را میگیرم. تا یک ربع دیگر باید جلوی سفارت باشم. راننده ای داد میزند: "دربست!" نگاه میکنم به ترافیک. خیابان قفل است. پوشه را به سینه ام میچسبانم. شروع میکنم به دویدن. گامهایم با ضربهای دسته ی زهی سمفونی هماهنگ میشود. این یکی را از کی گرفته ام؟ از خودش. اسم نداشت. ترک ۹.  ارکستر سمفونی پرتغال. اشک روی صورتم سر میخورد. میرسم جلوی سفارتخانه. مرد میگوید:

-        موبایل رو تحویل بده.

هدفون را از گوشم در می آورم. کلیدی را جلویم میگیرد. میگویم:

-        یک لحظه.

اسم فایل را عوض میکنم: "بی تو، من همه ی خیابان های جهان را دویده ام"

تلفن را خاموش میکنم. میگذارم توی کمد. با آخرین باقیمانده ی توانم پله ها را میروم بالا.



[1] یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم، زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم - سعدی

[2] عطار

[3] Next

[4] I hope you like me, but you think you're cooler than me- Mike Posner

[5] نرو بمان- پالت

[6] نشود فاش کسی آنچه میان من و توست، تا اشارات نظر نامه رسان من و توست سایه

[7] بر من گذشتی سر بر نکردی از عشق گفتم باور نکردی سیمین بهبهانی