Trigger

مجبور شدیم از بلاگفا کوچ کنیم : www.trigger.blogfa.com

Trigger

مجبور شدیم از بلاگفا کوچ کنیم : www.trigger.blogfa.com

ما شغلمان مردن است

وقتی که مامان رفت حج، من دائما مریض بودم. یادم هم نیست چرا. ولی یادم هست که سه روزی که در عرفات بودند مادرم تلفنش را جواب نمیداد نه مادرم نه هیچ کدام از خاله ها. یادم هست که روی مناقصه ی تصفیه ی آب قم کار میکردم. تصفیه خانه ی مفصلی بود. سخت بود. تقریبا اولین p&Id ای بود که خودم میکشیدم. تا دیروقت میماندم سرکار. می آمدم خانه و تازه باید فکر میکردم شام چه بخوریم. پدر و خواهرم زودتر میرسیدند ولی به خودشان زحمت نمیدادند که فکری بحال شام کنند. نمیدانم چرا و طبق چه قانونی وظایف مادر تماما به من تفویض شده بود. دائما شماره تلفن مامان را میگرفتم و جواب نمیداد. هر روز اخبار را نگاه میکردم. بعد از 4 روز که مامان تلفنش را جواب داد و اسناد مناقصه را بستیم به سختی بیمار شدم. اول سرماخوردم. بعد که داروهای سرماخوردگی را گرفتم واکنش آلرژیک نامعلوم وحشتناکی نشان دادم که تمام بدنم ورم کرد و دردناک شد. وقتی به زور کورتون آلرژیم خوب شد روده ام بیمار شد. تا روزی که مامان برگردد من هر روز بیمار بودم و هر روز گریه میکردم

مادر من عاشق زیارت است. برای کسانی مثل او تنها پناهگاه از دنیایی که هیچ باهاشان مهربان نبوده مکانهای زیارتی است. من نمیتوانم هیچوقت به مادرم بگویم بیا بعد از صد سال نرو مکه و پولش را بده به فقرا. به فقرایی که تمامی ندارند و به علاوه کسی به همسن و سالهای مامانم که سالی چند بار میروند دوبی و ترکیه و مقدار معتنابهی اقلام مصرفی میخرند و حتا اگر هم نروند باز هم جز مصرف گرایی افراطی و آباد کردن چرخه ی تولید چین و ترکیه کار بهتری ازشان برنمی آید نمیگوید بیا پول این سالی 100 دست لباس بیخود را بده به فقرا.

نمیتوانم تصور کنم کسانی آنجا توی منا مرده اند که دخترانی دارند که اینجا چشم انتظارند و آنقدر دلشان مثل سیر وسرکه میجوشد که بیمار میشوند. نمیتوانم تصور کنم که کسانی اینجا بنشینند و بگویند خوبشان شد میخواستند نروند خرجش را بدهند به فقرا. نمیتوانم باور کنم با مردن کسانی که طوری فکر میکنند که ما فکر نمیکنیم دلمان خنک میشود. گل بگیرند دلمان را که نمیفهمیم بدبختی سهممان است. چه آنوفتی که پاتایا را آباد میکنیم و با هزار مرض برمیگردیم. چه آنوقتی که به حج میرویم و برنمیگردیم. چه آنوقتی که با پراید قسطیمان میرویم شمال و کنار پارک شهر چادر میزنیم و باران میگیرد. چه وقتی که سالها پس انداز میکنیم و بدون اسپانسر و حمایت قانونی به دنبال رویاهایمان در قله های رفیع میرویم و هیچکس نیست جسدمان را برگرداند. ما شغلمان بدبختیست. ما شغلمان مردن است.

 

ما مردمان خاور میانه ایم...

بعضی هایمان در جنگ کشته می شویم...

بعضی در زندان...

بعضی هایمان در جاده می میریم...

بعضی در دریا...

حتی بلندترین کوه ها هم انتقام تنهایی شان را از ما می گیرند، چرا که ما شغل مان "مُردن" است.

"نشاط حمدان"

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد